رویام | ||
|
... و در آغاز ، هیچ نبود کلمه بود و آن کلمه ، خدا بود عظمت همواره در جستجوی چشمی است که او را ببیند و خوبی همواره در انتظار خردی است که او را بشناسد و زیبایی هموار تشنه دلی است مه بر او عشق ورزد و جبروت ، نیازمن اراده ای که در برابرش به دلخواه رام گردد و غرور در آرزوی عصیان مغروری که بشکندش و سیراب کند و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پرجبروت و مغرور اما کسی نداشت و خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند ؟ و خدا مهربان بود و چگونه می توانست مهر نورزد ؟ " بودن " می خواهد و از عدم نمی توان خواست و حیات انتظار می کشد و از عدم کسی نمی رسد و داشتن نیازمند طلب است و پنهانی ، بی تاب کشف و تنهایی بیقرار انس و خدا از بودن بیشتر بود خدا هم چنان تنها ماند و مجهول و در ابدیت عظیم بی پایانش بی کس . و در آفرینش پهناورش بیگانه می جست و نمی یافت ، آفریده هایش او را نمی توانستند دید نمی توانستند فهمید ، می پرستیدندش اما نمی شناختندش و خدا چشم به راه آشنا بود پیکرتراش هنرمند و بزرگی که در میان انبوه مجسمه های گونه گونه اش مجهول مانده است و در جمعیت چهره های سنگ و سذد ، تنها نفس می کشد. کسی نمی خواست ، کسی نمی دید ، کسی عصیان نمی کرد ، کسی عشق نمی ورزید ، کسی نیازمند نبود ، کسی درد نداشت ... و خداوند خدا برای حرف هایش باز هم مخاطبی نیافت هیچ کس او را نمی شناخت ، هیچ کس با او انس نمیتوانست بست " انسان " را آفرید و این نخستین بهار خلقت بود .( دکتر علی شریعتی )
اولین روز بارانی را بخاطر داری ؟ غافلگیر شدیم ... چتر نداشتیم ... خندیدیم ... دویدیم به شالاپ شلوپ های کف خیابان عشق ورزیدیم . دومین روز بارانی را چطور ؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی . من غافلگیر شدم ... سعی می کردی من خیس نشوم شانه سمت چپ تو کاملا خیس شده یود ... سومین روز بارانی را چطور ؟ گفتب سرت درد می کند حوصله نداشتی سرما بخوری شانه سمت راست من کاملا خیس شد ... و چند روز پیش را بخاطر داری ؟ با یک چتر اضافی آمدی . مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر در چشمانمان نرود دو قدم دورتر از هم راه برویم فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو ... (دکتر علی شریعتی )
|
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin] |